روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

عنوان رده اخبار : عبدالحسین رحمتی
نسخه قابل چاپ

عبدالحسین رحمتی

همه رده ها > عبدالحسین رحمتی
عبدالحسین رحمتی عبدالحسین رحمتی
او متولد 20 شهریور سال 1349 در دهلران می باشد.14 سال است که بصورت جدی شعر کار می کند، چند مجموعه از ایشان روانه بازار شعر شده است که مجموعه " آن روزها" رفتنداین کتاب برگزیده جشنواره شعر دفاع مقدس است و جشنواره ادب پایداری وزارت کشور شده است در سال 79 چاپ شده است. "خوانده ام از چشمهایت" در سال80 و مجموعه خاطرات "آنسوی رویا " در سال 81 منتشر شده اند. ایشان دارای طبعی روان وتوانا در ساختن ترکیبات و عناصر شعری بوده و به زبان محلی لُری نیز کارهایی دارد. او در تمام قالبهای موجود شعر فارسی طبع آزمایی کرده است و این نیز یکی دیگر از محاسن کارشان به شمار می رود. از دیگر فعالیت های وی، همکاری و چاپ شعر در روزنامه ها و مجلات شعری در سطح کشور می باشد.

گزیده اشعار:

--نخل های سوخته

نخل هاى سوخته! چرا حکایتى نمى کنید؟
اى غریب مانده ها چرا روایتى نمى کنید؟
نى که طاقت ترانه هاى زخمى مرا نداشت
بغض هاى در گلو چرا شکایتى نمى کنید
باز هم سراب هاى روبرو نهایت شماست
سنگ مانده اید و فکر بى نهایتى نمى کنید
سال ها قبیله هاى عشق را پیامبر شدید
قوم ناسپاس را چرا هدایتى نمى کنید
قد کشیده ایم، سبز و ساده روبرویتان، ولى
اى نگاه هاى مهربان عنایتى نمى کنید
شعر من که راوى تمام لحظه هایتان نبود
اى غریب مانده ها چرا روایتى نمى کنید


-- عطر سیب

به شهید تندگویان

نمى دانم چرا بوى غریبى دارد این تابوت
مگر از غربت مولا نصیبى دارد این تابوت!؟
کسى که راز آن گمگشته را هرگز نفهمیده است
نمى داند شهید بى شکیبى دارد این تابوت
ملائک نیز در تشیع او سرمست مى رفتند
و مى گفتند: آرى! عطر سیبى دارد این تابوت
دو دست آسمانى روبرویم سبز شد آن روز
خداى من! عجب امّن یجیبى دارد این تابوت
دلم مى گفت - بوى یار مى آید - و من گفتم:
مگر اى دل نمى دانى حبیبى دارد این تابوت
و من مى خواستم شعرى بگویم، یک نفر مى گفت:
بگو از غربت مولا نصیبى دارد این تابوت


-- تشییع

که را روى این دست ها مى برند؟
خدایا مگر عشق را مى برند؟
کسى نیست آیا که گوید به من
تن بى کفن را کجا مى برند؟
چه در مخملى سبز پیچیده اند
که او را به باغ خدا مى برند؟
به دوش نسیم سحرگاه عشق
شهید مرا تا کجا مى برند؟
من و کوچه سرد و غمگین تو
تو را از نگاهم چرا مى برند؟
چرا خون نگریم مگر مى شود
عزیز مرا سر جدا مى برند


-- سرودی صمیمانه

زشرق نگاهت، طلوعى طلایى کجاست
بگو لحظه گریه هاى جدایى کجاست
تمام غزل هاى نابم فداى تو باد!
سرود صمیمانه آشنایى کجاست
زمانى مرا شوق دیدار چشم تو بود
همان اشتیاقى که گفتم: - بیایى - کجاست
تو بودى، مرا فرصت سُرخ پرواز بود
چو رفتى دیگر بال هاى رهایى کجاست
کسى مثل تو آرزوى شهادت نداشت
دریغا پس از تو دلى نینوایى کجاست


-- یک جرعه آتش

دیروز توفانى، این روزها سُربى، فردایمان آتش
شاید که این جنگل، روزى برویاند تا آسمان آتش
آن روزها وقتى هر سبز پیشانى فریاد سرخى بود
هر لحظه مى دیدى، بر دست و پاتاول، یا ناگهان آتش
از کاروان آخر تنها تو جا ماندى، اى کاش مى مُردى!
حالا تو مى دانى دیگر چه مى ماند - از کاروان؟ آتش!
دیروز یارانم جام وصالت را لاجرعه نوشیدند
کى مى رسد روزى ما را بنوشانى یک جرعه زان آتش؟
هنگامه رفتن ما خوان اول را، حتى نپیمودیم
ماندیم در غربت، آنها گذر کردند از هفت خوان آتش
روزى به سنگرها، در آتش و ترکش، شوق شهادت بود
آن روزها رفتند، اما نخواهد رفت از یادمان آتش


--بغض

تو که فصلى بنام - عشق - خواندى
چرا در کوچه هاى عقل ماندى
چرا روى ضریح چشمهایت
کبوترهاى چاهى را پراندى
چه مى شد با نگاه مهربانى
مرا در قاب چشمت مى نشاندى
چه مى شد تا گذرگاه شهیدان
تن صد پاره ام را مى رساندى
مرا شرم حضورت سوختن بود
کجا خاکسترم را مى فشاندى
اگر چه لحظه هاى آتش و خون
تو بر بالاى نعش من نماندى
ولى در برزخ سرخ گلویم
تمام بغضهایم را تکاندى


--چقدر شعر نگفتیم

چقدر شعر نگفتیم که فرصت مى خواست
چقدر ما نسرودیم که جرأت مى خواست
چقدر در غم پرواز نشستیم و نمى دانستیم:
فصل پرواز فقط فوز شهادت مى خواست
عقل مى گفت: برو اصل ارادت کافى است
عشق مى گفت: که اى کاش ارادت مى خواست
پشت بر عشق نمودى دگر این بار مگوى
باز از عطر دعایى که اجابت مى خواست
اگر اى دوست تو را دیر زیارت کردم
به خدا دیدن چشمان تو فرصت مى خواست



منبع: باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس
صفحه 1  
1 صفحه - 1 رکورد




© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »